راه آرمان کرمان | پایگاه خبری استان کرمان 15 ارديبهشت 1402 ساعت 11:54 https://www.armanekerman.ir/note/134297/چون-دلیرمردان-جنگ-دغدغه-امنیت-مردم -------------------------------------------------- یادداشت؛ عنوان : چون دلیرمردان جنگ، دغدغه امنیت داشت و مردم -------------------------------------------------- کتاب‌هایتان را در گوشه‌ای رها کنید، بر مزار شهیدی بنشینید و توفیق درک بواطن فقه را عاجزانه مطالبه کنید؛ که معرفت در قبور شهیدان است نه در سطور اوراق و کتب. متن : به گزارش سرویس اجتماعی پایگاه خبری راه آرمان؛1.یاسر و همسرش سمیه از نخستین کسانی بودند که به پیامبر اکرم(صلوات‌الله‌علیه‌و‌آله) ایمان آوردند و مسلمان شدند. مشرکان مکه متوجه شدند و دستگیرشان کردند. بر زمین داغ حجاز میخ‌کوبشان کردند و سنگ‌های سنگین بیابان را بر سینه‌هایشان گذاشتند و شکنجه کردند. ابوجهل گفت ای یاسر! یا محمد را فحش بده یا از او برائت بجو و یا آنقدر شکنجه‌ات میکنیم تا بمیری. یاسر گفت «لااله‌الا‌الله؛ محمد رسول‌الله»! آنقدر شکنجه‌اش کردند تا شهیــد شد. پیامبر گاهی مخفیانه نزد یاسر میرفت و نوازشش میکرد و میگفت تحمل کن، جای تو بهشت است. 2.اشقیای معاصر، آرمان علی‌وردی را در اکباتان گرفتند؛ گفتند یا خامنه‌ای را فحش بده یا از او برائت بجو یا آنقدر شکنجه‌ات میکنیم تا بمیری. فحش نداد. آنقدر زدند تا شهید شد. همه فقها و مراجع او را شهــید نامیدند؛ آیت‌الله خامنه‌ای، گفت امثال او از من جلوتر هستند! 3.ما یک «پیچیدگی فقهی» داریم به نام تقیــــه؛ تقیه میگوید اگر در میان کفار یا حتی مسلمان‌ها بخاطر عقایدت جانت درخطر بود، بر تو «واجب است» که عقیده‌ات را کتمان کنی.  حتی میتوانی از پیامبر و اهلبیت برائت بجویی تا تو را نکشند. چون حفظ نفس مومن از هر امری مهم‌تر است، پس مراقب جانت باش و فردین‌بازی درنیاور. 4.هیچ‌کس در طول تاریخ اسلام مدعی نشده که یاسر و سمیه بخاطر رعایت‌نکردن پیچیدگی فقهی تقیه، نفله شده‌اند و شهید نیستند و خودشان مقصرند. هیچ‌ آزاده‌ای هم نگفت که آرمان میتوانست تقیه کند و آقا را فحش دهد و جانش را نجات دهد؛ پس خودش مقصر است و نفله شده. درباره طیّب حاج‌رضایی و هزاران شهید تاریخ اسلام که بخاطر برائت نجستن از امیرالمومنین شهید شده‌اند کسی چنین ادعایی نکرده. همه متفق‌اند که این‌ها شهیدند و شفیع! 5.اما شهید حمیدرضا الداغی؛ در واکنش به مزاحمت چند رذل بر ناموس مسلمان، وارد عمل شده و در دفاع از آنها شهید شده و دختران را نجات داده. فقه‌خوانده کم‌انصافی (که اتفاقاً استاد گروه حقوق دانشگاه تهران و طلبه سطح چهارم حوزه علمیه نیز هست) یکهو گفته او «پیچیدگی فقهی» دفاع مشروع را رعایت نکرده پس جانش را هدر داده و نفله شده. فارغ از اینکه ترتیب حوادث ویدئو حادثه،ظاهرا نشان از رعایت شرایط دفاع‌مشروع دارد، حتی رعایت نکردن آن پیچیدگی هم مانع انتساب لفظ شهید بر این رجل غیور نیست؛ همانطور که مانع از شهید خطاب شدن یاسر و سمیه و آرمان و طیّب نشده؛ چرا که اولا در اسلام، نیت‌ها حکم‌سازند نه صرف افعال؛ و ثانیا تمام فقهای تاریخ اسلام میدانند که جاری‌شدن این خون‌ها و فدا شدن این جان‌هاست که امروز مکتب و فقاهت را حفظ کرده و اگر نبود جریان خون شهید، امروز نه اثری از فقه مانده بود نه حوزه‌های علمیه و نه فقیه‌نماهای چپ‌کرده‌ای که طعن بر مقام شهید وارد کنند. اگر هنوز در این مملکت جرئت بیان مسائل فقهی را دارید و بخاطر بیانش گردنتان را نمیزنند و از تیربرق آویزانتان نمیکنند، حاصل خون‌های شهیدان است. کتاب‌هایتان را در گوشه‌ای رها کنید، بر مزار شهیدی بنشینید و توفیق درک بواطن فقه را عاجزانه مطالبه کنید؛ که معرفت در قبور شهیدان است نه در سطور اوراق و کتب.   بشوی اوراق اگر همدرسِ مایی که عِلمِ عشق در دفتر نباشد   اینجا، در این این فضای مجازی ولنگار (که من نام آن را مجازآباد می­نهم)، تنها مطلوبات است که پررنگ می‌شوند. اینجا خون با خون فرق دارد. جان با جان فرق دارد. اینجا، مجازآباد، به ما دریچه‌ای برای دیدن می‌دهد که نتیجه‌اش شده بی‌تفاوتی نسبت به آن‌چه در واقع رخ می‌دهد. اینجا ما غیرت نمی‌خواهیم، ناجی نمی‌خواهیم. اینجا خودمان از پس خودمان برمی‌آییم. اینجا را تا ته که برویم، می‌رسیم به جایی که همه‌چیز مطلقاً به من ربط دارد و دخالتِ هیچ‌کس مورد قبول نیست. اینجا بی‌تفاوتی را در رگ‌ها تزریق می‌کند. اینجا را که در جیب بگذاریم و در جهانِ واقع سیر کنیم، صدای دویدن‌ می‌آید، صدای نفس‌نفس‌ زدن، صدای ترس. نه فقط من، که هرکداممان اگر جای آن دختران بودیم، از متجاوز، از تاریکی، از سکوت غالب بر شب، از بی‌تفاوتی آدم‌ها دق می‌کردیم. اینجا هیچ، اینجا کشک است، اینجا خون با خون فرق دارد؛ آن‌جا اما مثل نقطه‌ی اوج داستان‌ها قهرمان می‌آید، از لابه‌لای سکوت و بی‌تفاوتی و ترس آدم‌ها ناجی می‌شود، اتفاقی که ممکن بود منجر شود به وحشتناک‌ترین لحظه‌ی ممکن برای یک انسان را، تغییر می‌دهد به پیش‌مرگ شدن خود، به دادن جانش، به یتیم شدن دخترش. حمیدرضا الداغی‌ شهید شد و اینجا، مجازآباد، در گوش ما فریاد می‌زند که خون با خون فرق دارد و صدای فریادش نمی‌گذارد گریه‌های دخترکش را بشنویم. مجازآباد ویدئوهای سطل ماست و دعوا و تحقیر را جای امربه معروف‌ و نهی از منکر به من نشان می‌دهد و بیزارم می‌کند و در عوض چشمم را به روی فداکاری، نجات، شجاعت و بی‌تفاوت نبودن می‌بندد. حمیدرضا الداغی ناهی از منکری که ظلم را دید، تاب نیاورد، بی‌تفاوت نماند، ناجی شد، او را کشتند و به شهادت رسید. خوب است در این راستا نکته­ای دیگر را در باب جنگ­رسانه عرض نمایم: دوگانگیِ متعفّن و مشهود بینِ مدعیانِ آزادی و بازیِ رسانه از صلح‌طلبیِ گزینشی در جهان بین‌الملل برای اوکراین، تا نادیده گرفتنِ جنایات غرب و اسراییل در منطقه بنویسم یا از تطهیرِ ساواک و سرشکنجه‌گرِ معروف دوره‌یِ پهلوی، تا دیدارِ پهلوی با اَبَرکودک‌کُشِ صهیونیست. نمی­دانم واقعاً از چه بگویم. از یقه دریدن‌ها‌یِ مدعیانِ آزادی برایِ سطلِ ماست و‌ انعکاس در رسانه‌هایِ خارجی؛ تا سکوتِ مرگ‌بارِ مدعیان توئیتری و مجازی در برابرِ شهادتِ حمیدرضا الداغی؛ جوانِ غیرت‌مندِ سبزواری که برای نجات دو دختر از دست اراذل چاقو خورد. در این جنگ، رسانه با ما کاری می­کند که آدمی با خودش می­گوید ری­اکشنِ خنده زدنِ من زیر پست­های شهادت و چاقوزدن را کسی نخواهد دید. (یا خوشحالی در دل من را که کسی نمی­بیند) در همین راستا جایِ «هیز و هرزه» را با «قهرمان و باغیرت» عوض می‌کنیم. در نهایت وقتی هم که چاقو دستمان می‌گیریم به خویش می­آییم ‌و می‌بینیم که «تحتِ تاثیرِ مجازی» چه کارها که مرتکب نشدیم … (اندکی تأمل) محمد کرمی نیا پژوهشگر دوره دکتری الهیات و فلسفه.