تاریخ انتشار :چهارشنبه ۹ فروردين ۱۴۰۲ ساعت ۰۵:۳۴
۰
plusresetminus
روایتی از بازدید نمایشگاه افطار تا سحر در کرمان؛

همت نوازنده و فروشنده‌ها برای ساختن زیبایی‌های ماه امید در کرمان

جمعیتی را دیدم که بر گرد نوازندگان حلقه زده و ایستاده بودند، دف و طبل و نوای نی‌انبان با هم آمیخته شده بود و آهنگ اصیل ایرانی را در محوطه نمایشگاه گوش‌ها را نوازش می‌داد.نگاهی بر اطرافیان انداختم، دست‌ها بر هم زده می شد و لب‌ها بر خنده باز بود.
همت نوازنده و فروشنده‌ها برای ساختن زیبایی‌های ماه امید در کرمان
به گزارش سرویس اجتماعی پایگاه خبری راه آرمان، ساعت ۸ شب است، برای دیدن نمایشگاه سحر تا افطار از خانه حرکت کردم.
این قطرات باران بود که مرا مشایعت می‌کرد تا در طول مسیر تنها نباشم. آرام، اندک اندک و نم‌نم از آسمان به زمین می‌ریختند.
 
 شنیده بودم مکان نمایشگاه اتوبان هفت باغ علوی است، اگر چه این اتوبان نزدیک خانه بود و من در چشم به هم زدنی وارد مسیر شدم اما رسیدن به مکان نمایشگاه داستانش طولانی بود تا آنجا که حتی دیگر قطرات باران خسته شدند و دست از همراهی‌ام کشیدند.
 
یک چشم در مسیر راه داشتم و دیگری را برای حاشیه این اتوبان به کار گرفته بودم؛ شاید هم اصلا در هفت باغ علوی نباشد و من اشتباه کرده‌ام این نجوایی بود که در طول مسیر با من تکرار می‌شد.
 
  از دور تابلویی بزرگ دیدم که نوشته بود "به طرف نمایشگاه افطار تا سحر"
 
راستی که چه مسیر طولانی بود و شاید هم همین دور بودن از شهر باعث شود خیلی‌ها از دیدن این نمایشگاه محروم شوند.
 
بالاخره رسیدم، غرفه‌ها یکی پس از دیگری ایستاده بودند، از آش کشک خاله گرفته تا سوغات زنجان و آذربایجان اکثر غرفه‌ها از جنس تنقلات و خوردنی‌ها بودند.

 نمی‌دانم سردی هوا و بارش باران دلیل جمعیت کم بدانم یا دور بودن از شهر اما با این‌حال هر‌چه که بود از پیر و جوان، زن و یا مرد تا چشم کار می‌کرد در جلوی غرفه‌ها برای خرید ایستاده بودند.

  براستی‌که غرفه‌دار و خریدار همه امیدوار بودند، یکی بر داشتن روزی و فروش بهتر و دیگری بر شیرین کردن کام خود و خانواده‌اش...

دست در دست فرزندش ایستاده بود زنی که همسرش برای خرید آش به غرفه آش کشک خاله رفته بود، از او پرسیدم نمایشگاه چطور است؟ در جوابم خندید و گفت: این چهارمین شبی است که به اینجا می‌آیم اگر چه اکثر غرفه‌ها از جنس تنقلات و خوراکی است اما برنامه‌هایی‌ که در این مکان برگزار می‌شود برایمان شیرین است، هر شب یکی از خواننده‌های کشوری اینجا برنامه دارد، خب در کنارش هم از خوراکی‌های اینجا لذت می‌بریم.
 
اگر بخواهی نمایشگاه را نقد کنی چه می‌گویی؟ مسیر طولانی‌ست و غرفه‌ها بیشتر خوراکی‌ست، تنوع داشته باشد بهتر است.
 
خواستم بپرسم که چه پیشنهادی برای برگزاری بهتر چنین نمایشگاه‌هایی داری که صدای دهل از کمی دور به هوا برخاست، چشم برگرداندم، جمعیتی را دیدم که بر گرد نوازندگان حلقه زده و ایستاده بودند، به طرف جمعیت رفتم، دف و طبل و نوای نی‌انبان با هم آمیخته شده بود و آهنگ اصیل ایرانی را در محوطه نمایشگاه گوش‌ها را نوازش می‌داد.
نگاهی بر اطرافیان انداختم، دست‌ها بر هم زده می شد، لب‌ها بر خنده باز بود و چشم‌ها شادی را نشان می‌داد.
 
در این میان، شوق مادری که کودک یکسال و نیمه‌اش همراه با جمعیت دست می‌زد بیش از هر چیزی بر دلم نشست، نیم نگاه مادر به جمعیت بود و تمام دلش در کنار فرزندش شادی را فریاد می‌کشید.
 
جمعیت را به مقصد گفتگو با فروشندگان رها کردم، بر سردرِ یکی از غرفه‌ها نوشته بود، سوغات آذربایجان؛  شیرینی و شکلات می‌فروخت، به فروشنده گفتم خبرنگارم، پاسخ سوالاتم را می‌دهی؟
سری تکان داد و گفت: صبر کن تا جواب مشتری‌هایم را بدهم بعد هم نوبت شما...
 بعد از مشتری‌هایی که هر یک قوتی از شیرینی برای کام خود خریده بودند، بالاخره نوبتم شد.
 
_اهل کجایید؟
مشخص نیست؟ نوشته‌ایم که آذربایجان 
از نمایشگاه و فروش محصولاتتان راضی هستید؟ تاکنون استقبال بسیار خوبی شده، خدا را شکر راضی‌ام
 
_چه پیشنهادی برای برگزاری بهتر این‌گونه نمایشگاه‌ها دارید؟
امسال عید نوروز و ماه رمضان با هم آمدند همین موضوع باعث شده که شروع نمایشگاه از شب باشد ولی بنظرم عصر شروع می‌شد بهتر بود.
_حرف دیگری؟
خندید و گفت نه...

به ساعت نگاه کردم از ۱۱ شب گذشته بود، راستی که گاهی چه زود زمان می‌گذرد،  شاید هم چون لحظاتم را به شیرینی و خوشی گذراندم، گذر زمان را متوجه نشدم، اکنون دیگر مقصدم خانه است.
انتهای خبر/پسند
https://armanekerman.ir/vdcbsfb8wrhbfap.uiur.html
ارسال نظر
نام شما
آدرس ايميل شما

آخرین عناوین