تاریخ انتشار :سه شنبه ۹ خرداد ۱۴۰۲ ساعت ۲۱:۵۳
۰
plusresetminus
از میدان شورا تا میدان فلسطین صندلی‌ها در ردیف نشسته‌اند، از خیابان‌های منتهی به میدان شورا،  پدر و مادرها دست فرزندانشان را گرفته‌اند و در حالی‌که خوشحالی را با خود به همراه دارند به صندلی‌ها نزدیک می‌شوند.
از شوق کودکان تا خادمیاران؛ جشنی برای ضامن آهو در کرمان
به گزارش سرویس اجتماعی پایگاه خبری«راه آرمان» دستت را می‌گذاری بر روی حساس‌ترین نقطه وجودی‌ات،  صدای ضربان قلب در زیر دستانت این‌بار حس ارادت و جوانه زدن را در تو جان می‌دهد، سر خم  و چشم بسته سلام می‌کنی و بعد چشمت مست تماشای گنبد طلا می‌شود، زیر لب زمزمه می‌کنی یا غریب‌الغربا حواست به من هست؟ دلت را به پنجره فولاد حرمش گره می‌زنی و با سیلی از اشک با ضامن آهو به گفتگو می‌نشینی.

ناگفته روشن است همه ما ایرانی‌ها خود را وام‌دار امام رضا(ع) می‌دانیم، هر بار که به پابوسش می‌رویم با امید زنده می‌شویم، به دهه کرامت که می‌رسیم از ولادت حضرت معصومه‌(س)  تا ولادت امام رضا(ع) دیگر ما می‌مانیم و دلمان و همه ارادتی که به این خواهر و بردار در ما جان گرفته است.

اکنون شب ولادت امام رضا(ع) است و نقطه پرگار دل‌های پریشان به سوی او است. در کرمان قرار است جشن بزرگی برپا شود؛ بهانه‌اش هم ولادت ولی نعمت ایرانی‌ها، امام رضا(ع) است.

ساعت 7 شب است، از میدان شورا تا میدان فلسطین صندلی‌ها در ردیف نشسته‌اند، از خیابان‌های منتهی به میدان شورا،  پدر و مادرها دست فرزندانشان را گرفته‌اند و در حالی‌که خوشحالی را با خود به همراه دارند به صندلی‌ها نزدیک می‌شوند.

آهسته آهسته، نه، بلکه تند تند صندلی‌ها میزبان خانواده‌ها می‌شدند و کمتر از چهل‌ دقیقه، دیگر جایی برای نشستن نبود از این رو عده‌ای مجبور شدند که بایستند.

راس ساعت 8 شب به رسم همیشه که در رسانه‌ها انجام می‌شود، این جشن با صلوات خاصه امام رضا(ع) آغاز شد.

بعد از آن خادمین امام رضا در حالی‌که پرچم گنبد امام رضا(ع) را مشایعت می‌کردند بلند می‌خواندند:
ای صفای قلب زارم؛ هرچه دارم از تو دارم
تا قیامت ای رضا جان؛ سر ز خاکت بر ندارم!
منم خاک درت غلام و نوکرت؛ مران از در مرا به جان مادرت…
علی موسی الرضا…
نگاهی به جمعیت انداختم،  این لب‌ها بود که همراه با خادمین شعر را زمزمه می‌کرد، شانه‌ها تکان می‌خورد و سیل اشک بر گونه‌ها جاری بود.


ناگاه نگاهم به مادری گره خورد، کودک را در آغوش گفته بود، خط نگاهم را خواند بی‌آنکه چیزی بگویم به من گفت: بعد از ده سال صاحب فرزند شدم، پسرم را از توسل به امام رضا(ع) دارم.
در میان جمعیت آنچه بیشتر به چشم می‌آمد حضور کودکانی بود که با شوق در این جشن حضور داشتند.

 



در اطراف این مراسم چایی خانه امام رضا(ع) هم فعال بود و خادمینش با چایی و شربت از میهمانان پذیرایی می‌کردند.


به سوی یکی از خادمان امام رضا(ع) رفتم از او خواستم یک جمله درباره امام رضا(ع) بگوید، در جوابم گفت: یک جمله که نمی‌شود درباره اقیانوس کرامت گفت، نه یک جمله نمی‌شود؛ امام رضا(ع) آقای رئوفی است که همه ایرانی‌ها به او توسل می‌کنند و دست خالی هم برنمی‌گردند.

از خادمی دیگر پرسیدم چند مدت است که خادمی می‌کنی؟ حال و هوایت را برایمان توصیف کن.
  در پاسخ گفت: دو سال است که این تاج بر سرم گذاشته شده، از وقتی که شیفت کاری‌ام در صحن و سرای او آغاز می‌شود تا پایانش، برایم چشم بر هم زدنی می‌گذرد، واقعاً زمان را متوجه نمی‌شوم.
میزبانی از زائرانی امام رضا(ع) بزرگترین افتخار زندگی من است.

سرگرم گفتگو بودم که مداحی بر روی سن آمد و درخواست کرد که همه چراغ‌ها خاموش شوند و مردم با نور گوشی‌های همراه خود با او مداحی کنند.



انتهای خبر/پسند https://armanekerman.ir/vdcd9o0foyt0sj6.2a2y.html
ارسال نظر
نام شما
آدرس ايميل شما

آخرین عناوین