تاریخ انتشار :شنبه ۷ مهر ۱۴۰۳ ساعت ۱۲:۱۵
۰
plusresetminus
دانستنی‌هایی از شهدای برهانی و سیف‌الدینی؛

محسن برهانی از کودکی مشق شهادت کرد

در حالی که سه دایی شهید برهانی برایش الگوی شهادت بودند، خودش هم از کودکی شهید بودن را تمرین کرده بود.
محسن برهانی از کودکی مشق شهادت کرد
به گزارش گروه فرهنگ و شهادت پایگاه خبری تحلیلی «راه آرمان»؛ محسن برهانی دانش‌آموزی که عاشق علم و دانش بود؛ در ۱۵ سالگی به نبرد با دشمن رفت و پس از شهادتش وصیت‌نامه نورانی‌اش مورد توجه امام خمینی (ره) قرار گرفت.

 این شهید والامقام ابتدا نیروی تبلیغات شد و سپس به گردان غواصان پیوست و در همه عملیات‌ها داوطلب بود و هراسی از دشمن نداشت و با وجود سن کم، اما از او به‌ عنوان «زاهد» یاد می‌کنند، زیرا نماز شب او زبانزد بود و با خدای خودش راز و نیازی داشت.

پس از دو سال جهاد در مقابل دشمن بعثی سرانجام در عملیات کربلای ۴ سال ۶۵ در سن ۱۷ سالگی به شهادت رسید.

این شهید پس از ۱۰ سال جاویدالاثر بودن شناسایی و در سوم آبان سال ۷۵ در گلزار شهدای کرمان در کنار هم سنگرانی که با آنان بود، آرام گرفت.

از این شهید وصیت‌نامه‌ای نورانی برجای مانده که مورد توجه خاص حضرت امام خمینی (ره) قرار می‌گیرد، همین امر سبب شد تا با مادر شهید برهانی و خواهر شهیدان محمدحسن، محمدعباس و محمدحسین سیف‌الدینی به گفتگو بنشینیم.

بتول سیف‌الدینی مادر شهید محسن برهانی و خواهر سه شهید محمدحسن، محمدعباس و محمدحسین سیف‌الدینی در گفتگو با خبرنگار گروه فرهنگ و شهادت پایگاه خبری تحلیلی «راه آرمان» گفت: قبل از پرداختن به ویژگی‌های فرزند شهیدم باید در خصوص برادرانم سخن بگویم.
 

بزرگی محمدحسن از زمان تولدش عیان بود


وی ادامه داد: تولد محمدحسن (اولین شهید خانواده سیف‌الدینی) خیلی با دیگر برادرانم فرق داشت، زیرا در روز ۳۱ فروردین سال ۴۱ زمان سحر در حالی که رگه‌های درخشان آفتاب دل تاریکی را می‌برید و بوی گل سرخ و شبنم صبحگاهی در هوا پیچیده بود به‌ دنیا آمد و موجب تعجب قابله زرتشتی هم شد و او نیز بر بخت بلند این کودک تأکید کرد.

خواهر شهید سیف‌الدینی ادامه داد: در حالی که محمدحسن بزرگ می‌‌شد، نوع زندگی‌اش با همه فرق می‌کرد و گویا دنیا برایش ارزشی نداشت و عملاً برنامه‌هایش خاص خودش بود با اینکه در کودکی چند تا مریضی سخت برایش پیش آمد اما خوب خداوند او را شفا داد و در دنیا نگه داشت.

سیف‌الدینی افزود: محمدحسن بهترین شاگرد مدرسه شد و سبب شده بود تا دبیران کلاس‌های خودشان را به او واگذار کنند، بنابراین وارد دانش‌سرا شد و حرفه‌ معلمی را در پیش گرفت و با اینکه می‌توانست در بهترین مدارس تدریس کند درخواست تدریس در دورترین نقاط را به آموزش و پرورش داد.

وی ادامه داد: محمدحسن اولین محل خدمتش را در یکی از روستاهای شهرستان کوهبنان آغاز کرد، در اولین روز خدمتش خود را مدیر، فرّاش، معلم و هرکسی که همه‌ چیز می‌داند، معرفی کرد.

سیف‌الدینی افزود: رفتن محمدحسن مادر را دلتنگ کرد، پس تصمیم گرفتیم که عازم کوهبنان شویم وقتی رسیدیم در منزل نبود، پرس و جو کردیم فهمیدیم که در مزرعه است.

وی با بیان اینکه مادر وسایل اولیه زندگی را به محمدحسن داده بود وقتی وارد منزلش شدیم، دیدیم که هیچ وسیله‌ای به جز یک گاز کوچک و یه تشک نیست، گفت: تعجب کردیم و طبق چیزی که مشهود و محلی‌ها می‌گفتند؛ آنقدر در زمین‌های کشاورزی هم کار کرده بود همه فکر می‌کردند کشاورز است نه معلم. 

سیف‌الدینی ادامه داد: وقتی مادر پیگیر وسایل بود دست مادر را گرفت و برد جاهایی که وسایلش را اهدا کرده نشان داده بود مثلاً لحاف و تشکش را داده بود به پیرمردی که نابینا و تنها بوده و او وظیفه مراقبت از او را بر عهده داشته و حتی غذا به دهانش می‌گذاشته است.

وی با بیان اینکه شدت علاقه‌اش به درس و دانش‌آموزانش بسیار زیاد بود اما حرف امام خمینی (ره) را زمین نگذاشت و عازم جبهه شد، گفت: وقتی حضرت امام راحل فرمودند؛ که حصر آبادان باید شکسته شود راهی آبادان شد و آنجا هم چند روز خدمت کرد و شهید شد.
 

ساده‌زیستی محمدعباس زبانزد بود


سیف‌الدینی به برادر شهید دومش اشاره کرد و گفت: بعد از محمدحسن، محمد عباس شهید شد که بسیار آدم خوبی بود هم از لحاظ اخلاقی و هم از لحاظ دینی و همیشه در کنار محمد‌حسن بود و عین او زندگی و رفتار می‌کرد و  البته بسیار ساده‌زیست بود.

وی ادامه داد: محمدعباس اصلاً اهل نق‌ زدن و اعتراض‌ کردن نبود، هر غذایی جلویش می‌گذاشتیم تناول می‌کرد و اگر دو رقم سر سفره بود محال بود از هر دو غذا بردارد، ساکت و آرام بود، همیشه فکر می‌کرد.

سیف‌الدینی اذعان کرد: محمدعباس راهنمایی را که خواند دیگر به دبیرستان وارد نشد و با سماجت پا به حوزه علمیه گذاشت، به غذای کم اکتفا می‌کرد و حتی برای رفتن به جبهه خود را آماده می‌کرد و برخی شب‌ها از جهاد تا میدان آزادی را سینه‌خیز می‌رفت و بر می‌گشت، که آمادگی بدنی‌اش بالا باشد. 

وی ادامه داد: برادرم دنبال دنیا نبود و فقط یک دست لباس داشت که شامل یک پیراهن و یک شلوار کردی بود، همین‌جوری هم به میدان جنگ رفت، درحالی که برنامه‌هایش همه دینی و اسلامی بودند، حافظ قرآن بود و وقتی که قرآن تلاوت می‌کرد با آیات قرآن اشک می‌ریخت.

سیف‌الدینی اذعان کرد: محمدعباس خیلی کم‌حرف بود اما در کار نقاشی خیلی پیشرفت داشت و منظره کوه را بسیار دوست داشت حتی روی دیوار خانه هم یک کوه کشیده بود و حتی نقوش الله را زیبا به هم متصل کرده بود، در حال کشیدن عکس امام خمینی (ره) بود که نامه اعزامش رسید و راهی جبهه شد.

وی ادامه داد: اول فروردین ۶۳ در یک عملیات شهید می‌شوند و بعد از چند روز جنازه‌اش را تحویل ما دادند پدرم بسیار ناراحت بود اما نشان نمی‌دادند وقتی محمدعباس رفت همه نبودش را حس می‌کردند از بس که خوب بودند.

دامادش کردیم اما باز هم طالب شهادت بود


سیف‌الدینی به برادر سومش‌ اشاره کرد و گفت: محمدحسین هم ۱۵ سالش بود می‌خواست به جبهه برود اما اجازه ندادیم مادر گفت؛ باید این‌ پسر را داماد کنیم و بالاخره در  ۱۹سالگی دامادش کردیم و خدا به او یک بچه داد.

وی ادامه داد: محمدحسین در دانشگاه درس خواند وارد مرکز تربیت معلم شد با اینکه زندگی بر وفق مرادش بود اما باز هم تاب نیاورد و عازم جبهه شد، و در عملیات والفجر هشت شرکت کرد و شیمیایی شد، در بیمارستان تهران بستری شد اما چون پرستاران خانم بودند راضی نشد آنجا بماند و به خانه آمد.

سیف‌الدینی ابراز کرد: برادرم دو سال مهمان ما بود و طی این مدت خداوند به آن‌ها یک فرزند دیگر که دختر بود عنایت کرد و  بعد از تحمل دو سال رنج شیمیایی شب عید قربان به شهادت رسیدند.
 

شهیدی که از سه‌ سالگی مرد خانه بود


مادر شهید برهانی از فرزند شهیدش نیز سخن راند و گفت: محسن فرزند اول من بود و من همیشه در دوران بارداری‌ام ماه شب ۱۴ را خواب می‌دیدم که به پدرم در این باره گفتم و ایشان به من گفتند؛ که باید بچه فوق‌العاده و متفاوتی باشد باید در تربیت او دقت کنی پس در این دوران (بارداری) همیشه با وضو باش و قرآن را تلاوت کن.

وی ادامه داد: فرزندم از زمان تولدش همان طور که پدر گفته بود، تفاوت داشت و خاص بود، خودم هم به طور معجزه‌آسایی هنگام زایمان از مرگ نجات پیدا کردم و هرگز من را اذیت نمی‌کرد.

مادر شهید برهانی افزود: وقتی در تهران زندگی می‌کردیم محسن سه ساله‌ برای من از بازار خرید می‌کرد و نان می‌گرفت حتی مادرم که برای دیدن ما به تهران آمده بودند از اینکه محسن داشت از پله پایین می‌رفت که برای خرید نان برود مورد تعجب‌شان شده بود، که من گفتم کار همیشگی‌اش است.

سیف‌الدینی گفت: من از محسن اصلاً بچگی ندیدم او از همان کودکی بزرگ بود حرفش، عملش، سخنش همه بوی بزرگی می‌داد، روزه را از کلاس چهارم ابتدایی شروع کرد و نماز می‌خواند.

خواهر شهیدان سیف‌الدینی اذعان کرد: وقتی مبارزات انقلابی شروع شد، محسن هشت ساله بود اما در راهپیمایی‌ها شرکت می‌کرد در حالی که خودش به تنهایی و مستقل بود، وقتی که شاه رفت خودش آمد و به من خبر داد، که شاه رفته و هنگامی‌ که دیدار با امام راحل داشتیم، محسن ۹ ساله بود، بازهم خودش رفت دیدار امام و آمد.

وی ادامه داد: محسن هم‌زمان با خواندن اول راهنمایی درس‌های حوزه علمیه را هم می‌خواند کلاً خودش تمام کارهای حضور در جنگ را آماده می‌کرد حتی در ورزش هم کمربند سیاه جودوو را گرفت که آمادگی بدنی بالایی برای خدمت داشته باشد.

سیف‌الدینی اذعان کرد: از ۱۵ سالگی هم در جبهه بود و فقط برای امتحاناتش به کرمان می‌آمد و دوباره به جبهه برمی‌گشت و در این حین دوستی هم پیدا کرده بود که بسیار به هم شباهت داشتند.

وی ادامه داد: سعید و محسن دوتایی باهم در عملیات کربلای چهار غواص آرپی‌جی‌زن بودند که شهید می‌شوند و ۱۰ سال  هر دوی‌شان مفقود می‌شوند و هنگامی که پیدا می‌شوند دوتای‌شان را داخل یک قبر گذاشتیم.

شایان ذکر است؛ محسن برهانی این نوجوان شهید با شهید سعید حسنی‌پور دوستش با هم شهید و مفقود شدند و با هم در یک قبر پس از ۱۰ سال دفن شدند.

انتهای خبر/ طهماسبی https://armanekerman.ir/vdcdfs0fjyt0on6.2a2y.html
ارسال نظر
نام شما
آدرس ايميل شما