تاریخ انتشار :سه شنبه ۱۰ مهر ۱۴۰۳ ساعت ۱۲:۵۹
۰
plusresetminus
خانه بختی به کوتاهی ۴ ماه؛

جزیره ام‌الرصاص علی را از فاطمه گرفت

پاسدار که شد حقوقش آذوقه گونی روی شانه‌اش می‌شد که شب‌ها در تاریکی پشت در خانه نیازمندان می‌گذاشت.
جزیره ام‌الرصاص علی را از فاطمه گرفت
به گزارش خبرنگار گروه فرهنگی پایگاه خبری «راه آرمان»؛ علی حتی لباس فرمی که از پایگاه می‌گرفت را به رزمندگان می‌داد؛ او در اوج نیاز، بی‌نیازی آموخته بود.

حالا که از سپاه حقوق می‌گرفت باز هم نان خشک و آبلیمو می‌خورد و همه حقوقش را بذل و بخشش می‌کرد، و البته کمی از حقوقش را هم خرجی ننه می‌داد.

حتی در روزهای مبارزه در جبهه غذای رزمندگان را نمی‌خورد می‌گفت ما چند ساعت دیگر شهید می‌شویم حیف است این غذا را بخوریم.

علی حالا یکی از فرماندهان لشکر بود اما به مادرش هم نمی‌گفت یک روز ننه علی از او پرسید که می‌گویند فرمانده‌ای؟ گفت: من یک بسیجی ساده هستم و خاک پای همه رزمندگان.

حاج قاسم بانی ازدواج علی شد به ننه علی گفت می‌خواهم علی را داماد کنم، خواهر شهید کیانی عروس موردنظر علی بود؛ حاجی شب خواستگاری علی را همراهی کرد و به خانواده عروس گفت علی بی‌چیز است اما با غیرت و صاف و صادق است.

یک هفته بعد از عقدش ساک بست که عازم جبهه شود حاج قاسم او را برگرداند حالا علی که تمام طاقتش را برای دوری از جبهه جمع کرده ۲۰ روز بیش‌تر دوام نیاورد و عازم هور شد.

ضدانقلاب و منافقان سایه به سایه دنبال علی بودند روز بعد از عروسی، علی با فاطمه سوار موتور به گلزار شهدا رفتند فاطمه خبر نداشت منافقان در حال تعقیب آن‌ها هستند؛ به مزار شهدا که رسیدند علی با دیدن همسر یکی از شهدا از فاطمه خواست از او جدا شود و تنهایی نزد همسر شهید برود فاطمه تازه عروس دلخور از این برخورد داماد بود؛ بعد که دلیل کار علی را جویا شد علی گفت همسر او شهید شده و خوب نیست من شانه به شانه تو قدم بزنم علی به همه جزئیات توجه می‌کرد تا کارهایش دلیل ناراحتی دیگران خصوصاً خانواده شهدا که می‌گفت بر گردن ما حق دارند، نباشد.

عمر زندگی علی با فاطمه تنها چهار ماه و نیم بود و فاطمه فقط یک ماه علی را در کنار خود داشت و بقیه‌اش در جبهه بود، تلفن می‌زد و نامه می‌داد.

فاطمه کیانی دختر دبیرستانی که تازه برادرش محمدکاظم شهید شده بود حال باید دوری همسر رزمنده خود را هم تحمل می‌کرد؛ در این مدت علی هر وقت بعد از جبهه به کرمان می‌آمد سه روز پیش فاطمه می‌ماند و مجدد برمی‌گشت و دفعه آخر که آمد با فاطمه به گلزار شهدا رفت و گفت یک روز مرا سر دست می‌آورند صبور باش، ضجه نزن دشمن و منافقان می‌خواهند زاری شما را ببینند؛ تو این‌طور نباش؛ فاطمه که تاب شنیدن این حرف‌ها را نداشت با اینکه می‌دانست علی رفتنی است گفت من تازه داغ برادر دیده‌ام تو مرا تنها نگذار.

اما علی رفت و در عملیات کربلای چهار، جزیره ام‌الرصاص علی را از فاطمه گرفت و تأیید شهادت علی خوابی بود که مادرش دید در حالی‌ که یک سید ساک علی را به او تحویل می‌داد.

علی شفیعی مسئول محورهای عملیاتی لشکر ۴۱ ثارالله بود.

انتهای خبر/ پاکاری https://armanekerman.ir/vdcdss0f9yt0on6.2a2y.html
ارسال نظر
نام شما
آدرس ايميل شما