در وصیتنامه شهید امینالله بناوند آمده: وجدانم اجازه نداد که بنشینم درس بخوانم و جنایتکاری مثل صدام به کشور اسلامی ایران خیانت کند.
به گزارش گروه فرهنگ و شهادت پایگاه خبری «راه آرمان»؛ شهید «امينالله بناوند» دوازدهم آبان ۱۳۴۲، در روستای كندر از توابع شهرستان منوجان به دنيا آمد.
در حد خواندن و نوشتن سواد آموخت. ازدواج كرد و به عنوان پاسدار وظيفه در جبهه حضور يافت. دوازدهم مرداد ۱۳۶۵، در مهران توسط نيروهای عراقی بر اثر اصابت تركش به دست، شهيد شد. مزار وی در گلزار شهداب زادگاهاش واقع است.
وصیتنامه شهید امینالله بناوند را با هم مرور میکنیم:
بسم الله الرحمن الرحیم
إِن تَنصُرُوا اللَّهَ يَنصُركُم وَيُثَبِّت أَقدامَكُم هرگاه شما خداوند را یاری کنید خداوند شما را پیروز خواهد کرد و قدمهایتان استوار میگرداند. انا لله و انا الیه راجعون خداوندی که ما را روی زمین به وجود آورد اوست که دوباره از این جهانمان به آن جهان خواهد برد.
سلام علیکم ای خواهران و برادران عزیز و ایثارگر و شهیدپرور ایران. سلام بر رسولالله پایانبخش رسولان، علی و ۱۱ فرزندش و سلام و درود بر مهدی موعود این منجی عالم بشریت و سلام بر شهدای عزیز؛ از ۱۱۴ قرن صدر اسلام و تا شهدای امروز و سلام بر شما ای مادر و پدر شهدا که فرزند را با دلی داغدیده از چنگ طاغوت نجات دادید و او را از هرگونه آلودگی منع کردید و آماده شهادت برای جانبازی از اسلام و قرآن برای اینکه درخت اسلام را بزرگ کنید آماده ساختید وصیتنامه را شروع خواهم کرد.
در سال ۱۳۴۲ در روستای غریبآباد کندر در یک خانواده فقیر و تهیدست و در هفت ماهگی متولد شدم و مادرم با بسیار سختی و رنج و عذاب زیاد مرا بزرگ کرد و در سن ۹ سالگی شروع به درس خواندن کردم که پنج سال اول در دبستان نادر کندر درس خواندم و پس از آن مرا به رودان فرستادند، تا سوم راهنمایی درس خواندم و پس از آن دیگر بر اثر ناراحتیهای زیادی که داشتم نتوانستم درس بخوانم.
بعد از آن دوستم فرجالله طاهری چون شهید شده بود ناراحت بودم و دیگر اینکه شناسنامه من هم بزرگ بود هر روزه رئیس پاسگاه میآمد و پدر و مادرم را ناراحت کرده بود، چون بزرگ شده بودم به حد تکلیف شرعی رسیده بودم وجدانم اجازه نداد که من بنشینم درس بخوانم و یک کشور جنایتکاری مثل صدام به کشور اسلامی ایران خیانت کند و اسلامی را که با هزاران قطره خون و هزاران معلول انقلاب کرده بودند از بین ببرد و ریشه اسلام را از بین ببرند.
من خودم را به سپاه پاسداران انقلاب اسلامی رساندم و ثبتنام کردم، من را در سن ۱۹ سالگی به مرکز آموزشی در کرمان، پادگان قدس فرستادند و بعد از آن ستاد منطقه ۶ من را به مأموریت در بم فرستاد.
بعد از چهار ماه دوباره من را به مرکز آموزشی فرستادند و دوره تکمیلی را به پایان رساندم.
پدر و مادر مهربانم بعد از مرگ من شما هیچ حقی ندارید که از مال بیتالمال بگیرید، اگر قرض دارم آنهم هر چند که خودم روی دفترچه یادداشت نوشتم که فراموش نکنیم.
مادرم میدانم که زحمات زیادی درباره من کشیدید اما موقع آن رسیده که باید از اسلام و قرآن دفاع کرد و مادرم این را بدان من در روز قیامت منتظر شما خواهم بود. همسر مهربانم از اینکه من شهید شدم گریه نکنید افتخار کن که من در راه اسلام و قرآن شهید شدم افتخار کن که این چنین نذری را خداوند از تو قبول کرده است.
برادرها نگذارید خانوادهام چند صباحی که در پهلوی شما هستند ناراحت شوند و درباره آن نیکی کنید که خداوند شما را اجر خواهد داد.
برادرها بعد از من امید دارم که انقلاب را فراموش نکنید، اگر خداوند این جان ناقابل را در راه خودش قبول کند قربانی کنم.
برادرهای عزیز مهربانم درویش و عباس با خواهرهایم مهربانی کنید و جبههها را فراموش نکنید امیدوارم که بعد از من شما هم یک به یک به جبههها بیایید و جان خود را نثار انقلاب عزیز کنید.