هیچکس نمیرفت دور و برش، بیفایده بود، با کسی حرف نمیزد اما من دلم را زدم به دریا و جلو رفتم؛ سلام کردم؛ لحظهای نگاهم کرد و جوابم را داد.
به گزارش گروه فرهنگ و شهادت پایگاه خبری «راه آرمان»؛ اسماعیل عرب شهید ۳۷ ساله حادثه تروریستی گلزار شهدای کرمان است که در آستانه پوشیدن رخت دامادی به دیدار حق شتافت.
بعد از به شهادت رسیدن اسماعیل پیکر او در روستای گورچوئیه و در کنار ۶ شهید دیگر این روستا آرام گرفت.
هفت روز گذشته بود. با هیچکس حرف نمیزد، گریه هم نمیکرد. یک گوشه خودش را بغل کرده بود و خیره شده بود به دیوار.
شالش تا نصفه سرش رسیده بود و موهای خرماییاش پیدا بود درست همانطوری که قبلاً دیده بودمش. زیر چشمهایش سیاه شده بود و لبهایش خشک.
هیچکس نمیرفت دور و برش، بیفایده بود، با کسی حرف نمیزد اما من دلم را زدم به دریا و جلو رفتم؛ سلام کردم؛ لحظهای نگاهم کرد و جوابم را داد. دوباره به یک گوشه خیره شد، لبهایش جنبید: «دروغه، دروغ میگن، اسماعیل هنوز زنده است».
قرار بود تا یک ماه دیگر بروند زیر یک سقف که آن انفجار...
و من بعد از چند دقیقه سنگین شروع کردم به حرف زدن با کسی که حتی نگاهم نمیکرد.
وسط حرفهایم رسیدم به مادرم. گفتم: «مامانم پیر شده، فقط سه سال با بابام زندگی کرد تا اینکه توی شلمچه ترکشها... ۳۸ ساله که بابامو ندیده».
نگاهم کرد.
گفتم: «وقت نکرده بود باهاش بره مشهد».
اخم کرد.
گفتم: «وقتی بچه بودم هر وقت اسم بابام مییومد سکوت میکرد».
سرخ شد.
🔸وقتی میخواستم از کنارش بلند شوم، دست گذاشت روی پایم، چند تار مویش ول شد روی صورتش، بهم خیره شد و گفت: «ماما... مامانت الان کجاست؟ حالش... حالش خوبه؟»
جلوی گریهام را گرفتم و گفتم: «خوب».
📝محدثه اکبرپور
روایتی از همسر شهید اسماعیل عرب
و همسر شهیدِ دفاع مقدس محمد اکبرپور