تاریخ انتشار :پنجشنبه ۲۰ دی ۱۴۰۳ ساعت ۰۰:۰۵
۰
plusresetminus
همراه با شهدای حادثه تروریستی کرمان؛

مادرم نگرانش است

شما را به خدا بگذارید بروم داخل.گفتم: «نمی‌شود. خطر دارد.» اشک‌هایش پایین می‌ریخت، دست آخر گفت: «مادرم نگرانش است». روز مادر بود.
مادرم نگرانش است
به گزارش پایگاه خبری «راه آرمان»؛ گوشه‌ای نشسته بود و آرام آرام اشک می‌ریخت. می‌گفت با پسرم قرار دارم اما هرچه زنگ می‌زنم جواب نمی‌دهد.
 
 گفتم مادرجان اینجا خطرناک است. بروید. خودش می‌آید. یک نفر جلو آمد و در گوشم گفت: «رها کن. این پیرزن با چشمان خودش دیده چه بلایی سر پسرش آمده...»
 
_ دم در ورودی کپر ایستاده بود و به پهنای صورت اشک می‌ریخت. 
 
_ پرسیدم: «چی شده برادر؟»
 
_ با دست به جلو اشاره کرد: «برادرم آنجا... شما را به خدا بگذارید بروم داخل».
 
_ گفتم: «نمی‌شود. خطر دارد.» اشک‌هایش پایین می‌ریخت همچنان. اصرار می‌کرد.
 
_ دست آخر گفت: «مادرم نگرانش است». روز مادر بود.

به یاد شهدای حادثه تروریستی گلزار کرمان
برگرفته از روایت مسلم
انتهای خبر/ س
https://armanekerman.ir/vdcjvmevmuqexxz.fsfu.html
ارسال نظر
نام شما
آدرس ايميل شما