در روز عرفه، مردم کرمان با دلهایی آکنده از امید و اشک، به کوههای صاحبالزمان پناه میبردند؛ جایی که مسجد صاحبالزمان و گلزار شهدا در دل کوه آرمیدهاند.
به گزارش خبرنگار گروه اجتماعی پایگاه خبری «راه آرمان»؛ روز عرفه، روز ایستادن است؛ نه فقط بر صحرای عرفات، که بر درگاه خدا. روزی که دعای یک بنده، از عمق جان برمیخیزد تا درهای رحمت را بکوبد.
دعای عرفه، میراثی از امام حسین (ع)، آینهای از توحید، توبه، عشق، و شناخت است. هر واژهاش، دریچهای است به ملکوت، و هر فرازش، بغضی است که دل آدم را میلرزاند.
در کنار مردان آسمانی
در چنین روزی، دلهای عاشق در سراسر ایران به سوی آسمان بلند میشود؛ اما در کرمان، این زمزمهها طنین دیگری دارد. شهری که دعای عرفهاش را در دل کوه میخواند، میان درختان کهن جنگلهای صاحبالزمان، و در کنار مزار شهدایی که در این سرزمین به آسمان رفتهاند.
مردم کرمان، سالهاست که در غروب داغ ذیالحجه، دل از خانه میکَنند و راهی کوههای صاحبالزمان میشوند؛ کوههایی که گلزار شهدا را چون گوهری در آغوش دارند. جایی که خاکش با خون آمیخته، و آسمانش، بارها صدای ندبه و ناله عاشقانه را شنیده است.
قامتی که سایهسار مؤمنان است
درختانی که قامتشان مثل علم، سایهسار مؤمنانی است که با دستهایی رو به آسمان، دعای عرفه را زمزمه میکنند. سالهای سال است که این درختان، شاهد اشکهای خاموش و دعاهای نجوا شدهاند؛ گویی برگهایشان از دعا سبز میشود و تنهشان، صدای مناجات را حفظ کرده است.
اینجا، عرفه فقط یک مناسبت نیست؛ یک قرار عاشقانه است. قرارگاهی در دل طبیعت، در دل تاریخ، در دل نور. مردمی که میآیند، تنها برای خواندن دعا نمیآیند؛ برای تجدید عهد میآیند، برای سبک شدن، برای وصل. صدای دعای امام حسین (ع)، با صدای باد در هم میآمیزد و نسیمی میشود که روی دل آدم مینشیند.
همهچیز رنگ دیگری دارد؛ از طنین صلواتهایی که از لابهلای شاخهها بالا میرود، تا اشک پیرمردی که کنار مزار فرزند شهیدش، سر به مهر گذاشته است. کودکی که کنار مادرش دعای عرفه را با صدایی کودکانه تکرار میکند، و جوانانی که سکوت کردهاند تا دلهایشان سخن بگوید. گویی هرکسی برای خودش صحرای عرفاتی دارد؛ در دل کوه، کنار شهدا، زیر سایه درختانی که سالهاست مأمن دعاهای مردماند.
یک کوه خاطره از دعای عرفه
این کوهها حافظه دارند؛ خاطرات دعای هر سال را در خود نگه میدارند. صدای اذان مغرب که از بلندگوها میپیچد، بغضها را فرو میریزد. دعای عرفه که تمام میشود، کسی برنمیگردد همان آدمی که آمده بود. دلها سبکترند، چشمها روشنتر و امیدها، زندهتر.
خیابان منتهی به مسجد صاحبالزمان شلوغ است، اما نه از صدای ماشین و بوق و دود؛ از همهمه دلهایی که به سمت روشنی میروند. مسیر منتهی به مسجد صاحبالزمان، حالا مثل رودی از آدمهاست که آرام و بیصدا، اما پرشور و پرشکوه روانه کوه میشوند. کوهی که گویی امروز، قامت بسته تا صدای بندگان را تا آسمان ببرد.
ماشینها، پیش از آغاز سربالایی توقف کردهاند. اینجا قانون نانوشتهایست: از اینجا به بعد، راه فقط با قدم طی میشود. از اینجا به بعد، دل باید پا بگیرد.
روایت دلهای عاشق در طریقالقاسم
پیرزنها، آرام و خمیده، عصا زنان جلو میروند. هر قدمشان، انگار پیمودن سالها انتظار است. مادرانی با چادرهای گلدار، کودکانی را به بغل دارند یا دست کوچکشان را در دست گرفتهاند؛ گاهی از گرما گلایهای میکنند، اما نگاه مادرشان به افق است، نه پشت سر.
جوانانی هم هستند؛ با کولههای کوچک، بعضیها با قرآن در دست، بعضی دیگر آرام ذکر میگویند. لبخندهاشان کم است، اما چشمها پر از امید است. گویی هر قدم، یک گام به سوی خودِ بهترشان است.
گلدستههای مسجد در دوردست پیداست و کوه، درست پشت آن. کوهی که قامت بسته، ساکت و بلند، گویی خدا را از نزدیکتر میبیند.
راه، هرچه جلوتر میرود، ساکتتر میشود. انگار آدمها رفته رفته از جهان بیرون جدا میشوند و وارد جهانی درونیتر، معنویتر. و آنجا، وقتی به پای کوه میرسی، صدای جمعیت فروکش میکند، و تنها صدای اذکار، اشک، و نسیم خنک عصرگاهیست که شنیده میشود.
این راه، تنها یک مسیر فیزیکی نیست؛ مسیریست از دل به یقین، از شهر به سکوت، از روزمرگی به نور.
دل در گروه امید
مردم به پای کوه رسیدهاند. در دل مسجد صاحبالزمان، جایی برای نشستن نیست؛ صحن، پلهها، کنار گلزار شهدا، حتی شیب دامنهها، پر شده از جمعیتی که با وضو، با دل، با امید آمدهاند. بعضیها زیرانداز پهن کردهاند، برخی روی خاک نشستهاند. زن و مرد، پیر و جوان، کنار هماند؛ بیدیوار، بیفاصله.
مکبر، بلندگو را روشن میکند و صدای تکبیرش مثل موجی نرم روی جمعیت مینشیند. سکوتی سنگین اما زنده، همهجا را میگیرد. انگار دلها برای لحظهای از تپیدن بازمیمانند تا گوش دهند... گوش دهند به آن صدای آشنا: «اللهم یا مَن اَدلّکَ علی ذاته بذاته...»
در این میان تلاش کردم به عنوان خبرنگار «راه آرمان» با افراد مختلفی که برای خواندن دعای عرفه آمده بودند، گفتگو کنم، میگفت: نامم زهرا است، ۶۵ سال سن دارم و ساکن خیابان خواجو هستم «هر سال با عصا هم شده خودم را به این جا میرسانم. این جا انگار خدا نزدیکتر است، مخصوصاً کنار گلزار شهدا. پسرم سالها پیش رفت، اما وقتی اینجا هستم، حس میکنم کنار من دعا میخواند.»
امیررضا سلاجقه، ۲۲ ساله، دانشجو بود، او نیز بیان کرد: «اولین بار است که دعای عرفه را اینجا میخوانم. تا حالا فکر میکردم این مراسم فقط برای بزرگترهاست، ولی امروزفهمیدم این حس و حال متعلق به سن و سال نیست. اینجا، دل آدم جور دیگری آرام میگیرد.»
در دعای عرفه و در دل کوههای صاحبالزمان هر جنس آدمی دیده میشود؛ نسرین ایراننژاد، مادر دو کودک که به همراه خانوادهاش آمده بود، او بیان کرد: «اگرچه با فرزند آمدن سخت است اما ارزشش را دارد. این کوه و مسجد، پناه دلها است. وقتی دعای امام حسین (ع) را میخوانی، انگار همه خستگیها از تن آدم در میرود.»
صدای دعا، از بلندگو میآید، اما پاسخ آن، از دل مردم است. نجواهایی آرام، اشکهایی بیصدا، نفسهایی سنگین. کسی آرام میگرید، دیگری دستها را بالا برده، رو به آسمانی که کمکم ستاره میپاشد. زن جوانی کودکش را در آغوش گرفته، زیر لب برایش دعا میخواند. مردی مسن، سر بر زانو نهاده، با تسبیحی که دانههایش از فرط استفاده کهنه شدهاند، ذکر میگوید.
کوه سکوت کرده، اما همین سکوت، با صدای دعا عجین شده. حتی پرندهها هم آرام گرفتهاند، و درختها، ساکت و راستقامت، گویی گوش میسپارند.
مراسم دعای عرفه، تنها یک آئین نیست؛ یک رجعت است. رجعتی از دل شلوغی شهر به خلوص کوه، از روزمرگی به یقین، از غفلت به حضور. و در این لحظه، دلهایی که در کنار هم نشستهاند، اگرچه متفاوتاند، اما همصدا شدهاند. یک ملت در حال زمزمه است؛ یک امت در حال بازگشت.
نماینده ولی فقیه در استان کرمان با محکوم کردن حمله اخیر به فرماندهان سپاه و دانشمندان ایرانی، گفت: جمهوری اسلامی در اوج اقتدار ایستاده و رژیم غاصب صهیونیستی ...