پنجم مرداد ماه، سالروز روایت مرصاد است! روزی که کبراهای هوانیروز در تنگه ی چهار زبر، قاتل منافقین شدند... نیروهای صیاد، رویای مهران تا تهران را در قبرستان آرزوهای سیاه مدفون کردند و مسببین آن را به زباله دان تاریخ فرستادند!
یادداشت:
از مهران تا تهران
6 مرداد 1401 ساعت 16:07
پنجم مرداد ماه، سالروز روایت مرصاد است! روزی که کبراهای هوانیروز در تنگه ی چهار زبر، قاتل منافقین شدند... نیروهای صیاد، رویای مهران تا تهران را در قبرستان آرزوهای سیاه مدفون کردند و مسببین آن را به زباله دان تاریخ فرستادند!
به گزارش راه آرمان
-از مهران تا تهران به واسطهی پیروزی در عملیات فروغ جاویدان!
-قسم به مسعود قسم به مریم!
میگفت، هر دفعه در سالگرد عملیات مرصاد، این صحنه دوباره جلوی چشمم نقش میبندد و دوباره وحشت میکنم...مادرم با پایگاه بهداری شهر کرند تماس گرفت، که حال پدرم را که در آن جا پرستار بود را جویا شود. یکی از منافقین گوشی را برداشت؛ به مادرم گفته بود: خانم دنبال کی میگردی؟ همهی پرسنل را کشتیم،داریم به سمت شما میآییم!
تلخترین قسمت این خاطره، دقیقا اینجاست که آن فرد، فارسی حرف میزد! ایرانی بود؟ بود...اما فقط اسم ایرانی را به یدک میکشید... فارسی زبانانی که از ما نبودند...
میخواستند سی و سه ساعته، خودشان را از مهران به تهران برسانند! دخترکان ۱۸-۲۰ ساله که از جنگ و نظامیگری هیچ نمیدانستند، در خیال خام بودند که با نفربرهای صدام، تخته گاز تا خود تهران خواهند رفت و خیلی زود، ایران را فتح میکنند. اما در بن بست هویتی و وجودی گیر افتادند!
عاقبت چه شد؟ نه فقط دختران وزنان، حتی برخی فرماندهان رده بالای سازمان هم در خلا گیجی و بی هویتی، یکی یکی نارنجک از جیب در آورده و برای متلاشی شدن و عدم شناسایی چهره و اثر انگشتشان، آن را رو به روی صورتشان در مشت میگرفتند و با فریادِ قسم به مسعود! قسم به مریم! تسلیم ننگ است؛ منفجر میکردند و از شهادتین و مسلمانی، هیچ به گوش نرسید؛ مگر قسم به مسعود و مریم...
از کینهشان به اسلام و انقلاب، از بی بصیرتی که به اسم روشنفکری و ایدئولوژی های نوین در ذهن ها و قلب هایشان پرورانده بودند، به صغیر و کبیر رحم نکردند! مثال؟ شهید موسوی...شهید، سید جعفر موسوی! معلم بود. اسیر کوردلان خودفروخته شد...صورتش را لگد مال کردند! زنده بود که پوست تنش را کندند و او را سوزاندند..
خون ها ریختند و با سیصد تانک نفربر عراقی، از روی هموطنان شان و خون های ریخته شده، گذشتند! فکر میکردند اینها، مسیرشان برای براندازی انقلاب و نظام را هموار میکند... هموار نکرد!
از شرافت گذشتند! از غیرت... از ناموس! ایران را، این گونه به دست نیاوردند! مثل ماهی در مشت، به راحتی وطن شان را فروختند و از کَفَش دادند...مگر این است به دست آوردن؟ نیست...این، عین از دست دادن است!
اسم توحش و افراط را،گذاشتند غیرت و تعصب روی وطن! دشمن، نفاق را به اسم جهاد تنشان کرد. اسمشان را گذاشت مجاهد! اما مجاهدان واقعی، چه کسانی بودند؟
مجاهد، صیاد دل ها بود و دویست و ده هزار ایرانی که به قیمت جان ایستادگی کردند! مجاهد، صد و هشت شهید عراقی سپاه بدر بودند که خود را به دشمن نفروختند... که بار دیگر، کربلا را شناختند!
پنجم مرداد ماه، سالروز روایت مرصاد است! روزی که کبراهای هوانیروز در تنگه ی چهار زبر، قاتل منافقین شدند... نیروهای صیاد، رویای مهران تا تهران را در قبرستان آرزوهای سیاه مدفون کردند و مسببین آن را به زباله دان تاریخ فرستادند!
سعید صفاریها و مرتضی احترامیها! محمد سلگیها! پازوکیها! درک کردند آیه ی ان ربک لبالمرصاد را!
دشمن، دشمن است...اما داغی که دشمن خودی،دشمنی که از خاک خودمان بلند شده؛ بر دل مینشیند؛ داغی عظیمتر است. منافقین، سال ها نیروهایشان را با وعده وعید در عراق نگه داشتند و در نهایت همه ی رویاهای در هم بافتهشان، به کابوس ابدی مبدل شد.
انتهای پیام/ رسول
کد مطلب: 128463