رؤیای امریکاییها، که بر مفهوم «جنگ رصدپایه» استوار است، بر این فرض متکی است که نابودی سامانههای حساس حریف در جریان «رصد» بلندمدت حریف بهدست آمده.
به گزارش پایگاه خبری «راه آرمان»؛ حامد حاجیحیدری در یادداشتی نوشت: مطابق گزارش فارین افرز که مطلقاً مطبوعه کماعتباری نیست، در برخی حلقههای سیاسی امریکا، افکار مسمومی در مورد رویارویی «عظیم» با چین جریان دارد؛ رؤیای نبردی سریع و تعیینکننده را در سر میپروراند؛ نبردی که در آن، توفانی از موشکهای دقیق و حملات سایبری، ارتش حریف را پیش از آنکه حتی، بتواند نیرویی سازماندهی کند، به ورطهٔ افلیج کامل میکشاند. این تصویر، ظاهری فریبنده از یک پیروزی کمهزینه ارائه میدهد، اما، در سوی دیگر، چین قرار دارد که این رویکرد را نه یک عملیات نظامی متعارف که تهدیدی برای موجودیت خود و تلاشی برای نابودی بازدارندگی استراتژیکاش تفسیر میکند.
از نگاه این قدرت، احساس ناامنی ناشی از حملهای برقآسا، میتواند محاسبات را از کانال متعارف خارج کرده و گزینههایی را روی میز بیاورد که زمانی غیرقابلتصور بودند. آیا مدیریت ابزارهای آخرالزمانی در دستانی لرزان، خود به عاملی برای بیثباتی بزرگتر تبدیل نمیشود؟
رویایی که برپایه «جنگ رصدپایه» استوار است
رؤیای امریکاییها که بر مفهوم «جنگ رصدپایه» استوار است، بر این فرض متکی است که نابودی سامانههای حساس حریف که در جریان «رصد» بلندمدت حریف بهدستآمده، او را بهسرعت به تسلیم وادار میکند، اما، این تصویر فریبنده، سه گسل را نادیده میگیرد: نخست، فرض بر این است که «چین همیشه آرام»، این حمله را صرفاً بهعنوان یک عملیات نظامی متعارف تفسیر خواهد کرد، و مرزهای قرمز بازدارندگی استراتژیک را نقض نخواهد نمود. دوم، این سناریو به شکنندگی ذاتی زنجیرههای لجستیک و محدودیتهای عمیق موجودی مهمات برای چنین نبرد گسترده و پرهزینهای بیتوجه است. بازیهای جنگی بهوضوح نشان میدهند که ذخیره موشکهای دوربرد و پیشرفته، در مواجهه با یک قدرت بزرگ، برای چندین روز نبرد متراکم پایدار نخواهد بود.
سومین و خطرناکترین گسل، مربوط به محاسبات روانی است. تصور امریکاییها این است که رهبران چین را درست در زمانی که تحت بیشترین فشار هستند، در معرض شدیدترین ضربهها قرار میدهند. هنگامی که شبکه فرماندهی از هم بپاشد و سامانههای ارتباطی نابود شوند، فضای تصمیمگیری در هالهای از هرجومرج، ابهام و ترس شدید فرو خواهد رفت. در چنین شرایطی، امکان تفسیر این حمله بهعنوان پیشدرآمدی برای یک حمله کاملعیار هستهای (برای نابودی توان دفاعی و بازدارندگی کشور) فائق مییابد.
آنچه برای یک طرف، تنها یک عملیات متعارف دقیق رصدشده است، برای طرف دیگر میتواند نشانهٔ آغازی برای نابودی کامل باشد. اینجاست که رؤیای فناورانه یک پیروزی تمیز، به کابوس تشدید تنش و احتمال یک فاجعه غیرقابلکنترل تبدیل میشود. این استراتژی، بیآنکه قصد داشته باشد، خود به عاملی برای ازبینبردن مرزهای بازدارندگی و سوق درگیری به قلمروی کاملاً متفاوت تبدیل میگردد.
تصمیمگیری در میدان نبرد
مفهومی که بر پیچیدگی و خطر این تقابل میافزاید، «درهمتنیدگی هستهای - متعارف» است. این مفهوم به استقرار سامانههای تسلیحاتی اشاره دارد که قابلیت حمل هم کلاهکهای متعارف، و هم کلاهکهای هستهای را دارند. از نگاه طراحان استراتژیک، این رویکرد، انعطافپذیری و ابهام را افزایش میدهد و مهاجم بالقوه را در مورد پاسخ احتمالی به شک میاندازد، و ازاینرو، بازدارندگی را تقویت میکند.
بااینحال، این ابهام، تصمیمگیری در میدان نبرد را که همواره با میزانی از «فوریت زمانی» و «اطلاعات ناقص» و «فاصله میان صف و ستاد» همراه است، به بازی مرگباری تبدیل میکند. یک فرمانده میانی که شاهد نابودی پایگاههای موشکی خود است، چگونه میتواند با اطمینان تشخیص دهد که این حمله تنها علیه قابلیتهای متعارف اوست و قصد نابودی کامل زرادخانه هستهای کشور را ندارد؟ این عدم قطعیت، احتمال یک «واکنش زودهنگام» از سر ناچاری را در هر یک از سطوح تصمیم افزایش میدهد. ممکن است رهبران و حتی، نظامیان میانی احساس کنند که اگر اکنون، از توان هستهای باقیمانده خود استفاده نکنند، فردا دیگر فرصتی نخواهند داشت.
از جانب دیگر، پشت پرده رؤیای نمایش قدرت برقآسا، یک واقعیت سخت و کمی وجود دارد؛ محدودیتهای بنیادین در ظرفیت تولید و ذخیرهسازی تسلیحات پیشرفته. ذخیره موشکهای دقیق، مهمات پیشرفته و سایر تسلیحات کلیدی در یک درگیری بزرگ و شدید، تنها برای چند هفته، و در برخی موارد تنها برای چند روز، کفایت خواهد کرد. این محدودیت تنها به مهمات ختم نمیشود.
آزمون استقامت برای زیرساختهای کشور
ظرفیت کشتیسازی، تعمیر و نگهداری سامانههای پیچیده، و، حتی، دردسترسبودن پرسنل آموزشدیده، همگی گلوگاههایی هستند که در زمان صلح نادیده گرفته میشوند. یک نبرد بزرگ، تنها آزمون قدرت نظامی نیست، بلکه یک آزمون استقامت برای کل زیرساخت صنعتی و اقتصادی یک کشور است. بازسازی ناوگان هوایی یا جبران تلفات نیروی انسانی ماهر، به سالها زمان و سرمایهگذاری عظیم نیاز دارد.
برای دههها، رژیم منع جامع آزمایشهای هستهای، ممنوعیتی پرهزینه، پیشروی قدرتهای هستهای قرار داده بود. این قدرتها برای حفظ بازدارندگی زرادخانه خود، به روشهای جایگزین متکی شدند: شبیهسازیهای رایانهای بسیار پیشرفته، آزمایشهای زیربحرانی (که در آن هیچ واکنش زنجیرهای هستهای رخ نمیدهد)، و آزمایشهای دقیق بر روی اجزای منفرد سلاحها.
بااینحال، یک پرسش همیشه باقی بوده است: آیا این روشهای غیرمستقیم میتوانند به طور قطعی عملکرد کلاهکهای هستهای را تضمین کنند؟ کوچکترین خطا در مواد اولیه، طراحی یا محاسبات میتواند به معنای شکست کامل در لحظهای سرنوشتساز باشد. در فضای پرتنش کنونی، هرگونه تردید، حتی، اگر کوچک باشد، درباره قابلیت اطمینان زرادخانه یک کشور، میتواند تعادل شکننده بازدارندگی را بر هم زند. اگر یک قدرت احساس کند که شک و تردیدهای طرف مقابل درباره کارایی سلاحهایش، ممکن است آن را به اقدامات تهاجمیتر سوق دهد، آنگاه، وسوسه «ازسرگیری آزمایشها» برای «اطمینانبخشی» و اثبات توانمندی خود بهشدت افزایش مییابد.
بهعنوان یک ملت، حاضریم چه بهایی برای دفاع از این موضع یا این ارزش بپردازیم؟
این اقدام، اما، یک نقطه عطف فاجعهبار خواهد بود. ازسرگیری آزمایشهای هستهای توسط یک قدرت، به طور حتم واکنش زنجیرهای سایر قدرتهای هستهای را در پی خواهد داشت و یک مسابقه تسلیحاتی هستهای جدید و غیرقابلکنترل را کلید خواهد زد. این مسابقه نهتنها منابع عظیمی را به هدر خواهد داد، بلکه ثبات بینالمللی را به طور بنیادی تضعیف و جهان را به دورانی خطرناکتر بازخواند گرداند.
در پشت تمامی محاسبات نظامی، پرسشی بنیادین، تعیینکنندهتر است که هر جامعهای ناگزیر از پاسخگویی به آن است: «ما بهعنوان یک ملت، حاضریم چه بهایی برای دفاع از این موضع یا این ارزش بپردازیم؟» این پرسش، بحث را از حیطهٔ تخصصی کارشناسان دفاعی خارج کرده و به عرصهٔ عمومی و میدان گفتوگوی ملی میکشاند.
پاسخ به آن، مستلزم یک گفتگوی صریح و بیپرده دربارهٔ اولویتها، ارزشها و حد نهایی تحمل ریسک یک کشور است. یک قدرت که بر مواضع سرسختانهای پافشاری میکند، آیا شهروندانش را برای دورنمای یک درگیری طولانی، محرومیتهای اقتصادی و انزوای احتمالی بینالمللی آماده کرده است؟ فقدان یک اجماع روشن و باثبات در مورد «بهای قابلپرداخت»، خود یک نقطهضعف راهبردی بزرگ محسوب میشود.
مدلهای مرسوم امنیت که بر پایه برتری مطلق یک قطب
این امر میتواند به دشمنان القا کند که ارادهٔ آن کشور سست است و میتوان با افزایش تدریجی هزینهها، آن را وادار به عقبنشینی کرد؛ محاسبهای که در صورت اشتباه بودن، بهسادگی میتواند به جنگ بینجامد؛ بنابراین، شفافیت در مورد هزینههای بالقوه و ایجاد یک درک واقعبینانه در سطح ملی، نه نشانهٔ ضعف که سنگ بنای یک استراتژی باثبات است. این «معمای اراده»، یک متغیر تعیینکننده و درعینحال، غامض در معادله است. تاریخ نشان داده است که ارادهٔ ملتها برای تحمل رنج، میتواند قویتر یا ضعیفتر از آن چیزی باشد که رهبران و دشمنانشان تصور میکنند. یک جامعه ممکن است در ابتدا با شور و حرارت از یک درگیری حمایت کند، اما، با افزایش تلفات و فشارهای اقتصادی یا عوامل دیگر، افکار عمومی بهسرعت تغییر جهت دهد. بر عکس، ملتی ممکن است تحتفشار و تهدید، بیشازپیش متحد و مصمم شود.
مدلهای مرسوم امنیت که بر پایه برتری مطلق یک قطب، بازدارندگی از طریق ترس از نابودی متقابل، و اتحادهای صلب شکلگرفته بودند، دیگر پاسخگوی پیچیدگیهای جهان کنونی نیستند. عملکردهای راهبردی و تجربیات تاریخی بهوضوح نشان میدهند که تداوم این مسیر، بشریت را به سمتی سوق میدهد که در آن، یا یک اشتباه محاسباتی فاجعهبار رخ خواهد داد، یا یک درگیری محدود، بهسرعت، به رویارویی تمامعیار خارج از کنترل بدل خواهد شد؛ بنابراین، ضرورت خروج از این «مه» و جستوجوی یک «معماری نوین امنیتی» نه یک انتخاب که یک اجبار است.
این معماری نوین نمیتواند صرفاً بر اساس ترس استوار باشد. بلکه باید بر پایهٔ شناخت «آسیبپذیری مشترک» و «منافع مشترک» در راستای «ارزشهای متعالی» بازتعریف شود؛ این، منظوری دور از دسترس است.
منبع: فارس https://armanekerman.ir/vdchminzv23nmqd.tft2.html
«به» در کرمان، گرچه محصولی فراموششده در سایه پسته و گردو است، اما ظرفیتی پنهان برای کشاورزی پایدار، صنایع غذایی محلی و گردشگری روستایی به شمار میرود....