شهر کرمان این روزها حال خوبی ندارد، چراکه عزادار عزیزانیاست که در چهارمین سالگرد سردار دلها آسمانی شدهاند.
به گزارش سرويس سیاسی پایگاه خبری راه آرمان؛ روزها پس از دیگری سپری شدند و به چهارمین سالگرد سردار سلیمانی رسیدند.
آرام آرام شور عشق به سردار دلها در کوچه و خیابانهای شهر کرمان به چشم میخورد و انگار همه مردم از سراسر ايران برای این روز برنامهریزی میکردند هر طور که شده کاری بر سردار و زائران او انجام میدادند، یکی در حال برپا کردن موکب بود، آن دیگری پرچمهای مشکی را در مسیر گلزار شهدای کرمان نصب میکرد.
همه آماده شده بودند که چهارمین سالگرد حاجقاسم را در روزهایی که خبری از کرونا نیست به بهترین شکل و زیبایی هر چه تمامتر برگزار کنند، اما غافل از اینکه در این بهبوهه آمادهشدن مردم شهر کرمان برای سالگرد او، دشمن هم برنامههای خود را کنار هم میچید تا هر طور که شده از این شور و عشق عاشقان سردار کم کند.
بله، روزهای دیماه ۱ هزار و ۴۰۲ گذشت و به شامگاه ۱۳ دیماه رسیدیم، هر چه که زمان به ساعت ۱ و ۲۰ دقیقه بامداد یا به قول ما کرمانیها ساعت عاشقی که نزدیکتر میشد شور و عشق به حاجقاسم بیشتر به چشم میآمد، آن شب نیز به خوبی و خوشی تمام شد.
اما به روز ۱۳ دیماه رسیدایم، موجی از عاشقان سردار به مزار او آمده بودند تا حاجقاسم را چون نگینی در میان این دریای خروشان ارادت در برگیرند و اصلا جای سوزن انداختن نبود، اما ساعت حوالی ساعت سه عصر بود که صدایی مهیب در یکی از مسیرهای گلزار شهدا به گوش میرسد.
در عرض چند دقیقه بعد بازهم صدای انفجار دیگری در نزدیکی زیرگذر منتهی با گلزار شهدا به گوش میرسد، خودم را هرطور که شده به نزدیکی انفجار دوم میرسانم، چه بگویم صحنهای جز کربلا چیز دیگری نبود انگار کرمان کربلا شدهبود، یک طرف بدنهای قطعه قطعه، آن طرف جوی خون در خیابان به جاری شده، فرزندی در آغوش مادر بیجان افتادهبود، به راستی که تاکنون کربلا این چنین به چشم خود ندیده بودم.
دختری یک ساله با گوشواره قلبی و کاپشن صورتی که از شدت جراحات وارده اصلا صورت او قابل شناسایی نبود و غرق در خون بود، صدای یاصاحبالزمان به گوش میرسید، مادری که بر پیکر فرزند خود ضجه نمیزد بلکه خون گریه میکرد، آن طرفتتر مردی در حال جمعکردن تکههای ارباً اربا فرزند خود بود تا در کنار هم بگذارد و انگار دنبال چیزی میگشت تا آنان را داخل آن بگذارد.
به راستی این چه کربلایی است که من بینیم ای کاش کابوس بود، شاید یک خواب وحشتآور یا شاید قیامت رسیدهبود و من خبر نداشتم، نمیدانم هر چه که بود به چشم خود دیدم گریه، ضجه، بغض، چشمهای پریشان و نگران و ...
آن سو مادری دنبال فرزند خود بود و با نگرانی میگفت هر چه نگاه میکنم فرزند خود را پیدا نمیکنم و من سعی در آرام کردن او داشتم که ناگهان کسی به من گفت: « این مادر به چشم خود شهادت فرزند را دیده است.» و من ناگهان چنان یخ سرد شدم.
و این چند ساعت فقط لحظات کوچکی از این چند ماهه اخیر در غزه است، انگار مردم غزه این صحنهها را بهتر از من درک میکنند، و این لحظات هر روز برای غزه اتفاق میافتند و ما فقط در زیر سایه امینت شعار میدهیم و از مظلوم دفاع میکنیم.
بله دشمن چنین برنامهریزیهایی را برای ایران اسلامی و سالگرد سردار کردهبود تا ترور و کشتار زنان و کودکان بیدفاع از عشق به سردار کم کند، اما کورخوانده است چراکه وقتی ۱۴ دیماه به مزار سردار رفته تا عرض ارادتی داشتهباشم این جمعیت همان جمعیت روز سالگرد حاج قاسم بود، حتی بیشتر نیز شده بود. این است رسم سلیمانیها.
اما واقعا دشمن همین گریهها و ضجهزدنهای ما را میخواهد؟ چرا سفیر انگلیس که در شب یلدا به ما تبریک میگفت اکنون سکوت کردهاست حتی یک تسلیت خشک و خالی نیز نگفت، حال متوجه جای حقیقی دوست و دشمن در این دنیایی فانی میشوم.
رهبر معظم انقلاب در دیدار جمعی از معلمان سراسر کشور بیان کردند: جوانان باید بدانند که چرا مرگ بر آمریکا میگوییم، چرا میگوییم مرگ بر رژیم صهیونیستی این ...